سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/2/11:: 1:1 صبح

بزرگترین مسابقه خیابونی

 

 

دختر خیابانی کیست؟

 

دختریست که تمام وقتش را در خیابان سپری میکند

دختریست که تمام عمرش را در خیابان سپری میکند

دختریست که به خیابان میرود

دختریست که از خیابان میاد

دختریست که از این ور خیابان به اون ور خیابان میرود

دختریست که تو خیابان اتو میزند

دختریست که تو خیابان اتو نمی زند

دختریست که میخواهد تو خیابون اتو بزند ولی کسی سوارش نمیکنه

دختریست که میخواهد در خیابان پیاده شود ولی کسی پیادش نمی کنه

دختریست که تو خیابون  گول خورده

دختریست که تو خیابون  گول میزنه

دختریست که در خیابان گول میخوره و زمین میخوره

دختریست که زمین میخوره  هوا میره

(نمیدونی تا کجا میره)

دختریست که در خیابان تک چرخ میزنه

دختریست که تو خیابون بی دست میره

دختریست که روز به خیابون میره و شب میاد

دختریست که شب به خیابون میره و دیگه نمیاد

(فکر بد نکنید گرگه میخوردش)

 دختریست که  تو خیابون خوشحاله

دختریست که خوشحاله تو خیابونه

دختریست که نه خوشحاله نه تو خیابونه

دختریست که در حاله اتو  ترافیکو خیلی دوست داره

(دست راننده بازه)

دختریست که در یک روز با یک پسر تو خیابون قرار میزاره

دختریست که در یک روز با دو پسر تو دو تا خیابون قرار میزاره

همون دختر ه گزینه قبلیه فقط با یه نفر دیگه هم تو خیابون قرار میزاره

دختریست که تو خیابون کار میکند

(احتمالا دختر نیست)

 

 

 

جوابهای خود را به ادرس نظر سنجی انتهای متن ارسال کنید

 تا شما هم یکی از برندهای ما باشید

 

جوایز ما

 

1000 دستگاه ریو که اتو میزنند

1000 کمک هزینه ازدواج خیابونی

120000 کمک هزینه طلاق محضری

120 کمک هزینه سفرهای زیارتی خیابونی

(خیابون مشرف به امازاده صالح)

و هزاران کمک هزینه دیگر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/2/8:: 3:11 عصر

یه شب خیلی عجیب

 

دیشب   دیر وقت بود داشتم با مترو می اومدم خونه

ایستگاه ازادی (شادمان) پیاده شدم رفتم سوار خطی های آزادی شدم

یه یارو بقل من نشسته بود یه تختش کم بود

یه تخته بیشتر کم داشت

 لباساشم خیلی داغون بود

هی داشت چرت و پرت میگفت

 مثلا میگفت :

ارزش بورس اندونزی بالا میره

ماشین جلویی تو صندوق عقبش هندونه داره

این دختره که داره اتو میزنه هنوز عکس شو هر سابقشو تو کیفش داره

خلا صه هی داشت چرت و پرت میگفت داشت اعصاب همه رو بهم میریخت

یه دفعه کلش رو از پنجره بیرون اورد گفت الان بارون می آد

همه خندیدن

راننده گفت یه عینک بزن هوا به این صافی بارون کجا بود

این یارو که بقل من نشسته بودیم گفت چت کردی حالت خوب نیست

هرچی بهش میگفتن  هیچی نمیگفت فقط میخندید

پیاده شدم اون طرف سوار ماشین شدم

در شهرک که پیاده شدم دیدم داره بارون میاد

خیلی تعجب کردم یاد حرف اون یارو افتادم گفتم چه اتفاقی

امروز که پای تلوزیون بودم تو اخبار گفت :

بر خلاف پیشبینی کارشناسان بورس

ارزش بورس اندونزی به شکل بی سابقه ای بالا رفت

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/1/22:: 2:18 عصر

برگردیم به کلاس اول دبیرستان

به کلاس ادبیاتی که هیچکی بخاطر ترس از غیبت و احضار اولیا سر کلاس نمی امد

کلاسی که همه به عشق سرباز معلمی میومدن که اولین کلاس درسش بود

اون روز اقای ابطحی  گفته بود در مورد پدر یه متن بنویسید

 

اسم بچه ها رو میخوند و بچه ها میومدن جلوی کلاس مطلبشون رو میخوندن

 

 

استاد گفت : غفور ملکی

کنار دست من نشسته بود

دفترشو برداشت و رفت پای تخته

 

پدر

 

پدر من در شرکت تولید دارو کار میکنه

شبا که خسته از سر کار میاد خونه

منوبقل مکنه

 نازم میکنه

از درسو مدرسم میپرسه

از نمرهام

از دعوای دیروز حیاط

از زنگ ریاضی که جیم زدم

از نمره 8 کارنامم

از برنده شدن تو مسابقه دو مدرسه

از پیرهن قشنگی که مامان برام گرفته

از دستای ترک خورده مامان

از داد و بیداد های صاحب خونه

از شب بیدارهای مامان

از

از

از خیلی چیزا میپرسه

اما

همیشه اون میپرسه

این دفعه من میخوام بپرسم

بپرسم

 چرا شب عید پیشمون نیستی

چرا تو جلسه اولیا و مربیان تنها تو غایبی

چرا دیگه قبل از خواب به مسواک زدنم گیر نمیدی

چرا دیگه لباسات تو جا لباسی نیست

چرا مامان کنار عکست یه رمان سیاه زده

چرا برای دیدنت باید بریم بهشت زهرا

 

چرا اینقدر دور رفتی

اخه بهشت زهرا هم جا بود

که رفتی

چرا رفتی

 

 

 

 

 

 

 

اقای ابطحی اشکاشو پاک کرد

گفت دفترتو بیار بهت نمره  بدم

 

غفور دفترو از جلوی صورت خیسش

برداشت و رو میز معلم گذاشت

اقای ابطحی هم یه امضا زد و یه نمره داد

وقتی غفور سر جاش نشست

من دیدم اقای ابطحی زیر برگه سفیدی رو امضا کرده بود

و نوشته بود

20

 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/1/19:: 10:42 صبح

پدرم حدودا 2 ماهی است باز نشست شده

دیروز وقتی که داشت تلوزیون نگاه میکرد خوب تو صورتش دقیق شدم

تو صورتش خوب که دقت کنی می بینی

چند تار موی سفید بین موهای سیاه و پرپشتش خود نمایی میکنه

چند تار مویی که هیچ وقت دوست نداشتم ببینمشون

چند تار مویی که تا چندی پیش سیاه پر کلاغی بودن

خوب که دقت کنی میبینی

برای خوندن روزنامه صبحش عینک مطالعه اش رو به چمش میزنه

خوب که دقت کنی میبینی

صورتش به صافی قبل نیست و چین چروک هر چند کم تو صورتش نشسته

خوب که دقت کنی میبینی

خیلی با گذشته دور فرق کرده

بیشتر که نگاه میکنم

بیشتر که فکر میکنم

میبینم

دوسش دارم با تمام موهای سفید و سیاهش

که مثل اون قدیما همیشه شونه کرده و مرتب اند

بیشتر که نگاه میکنم میبینم

هنوزم چشماش برام اینه جهان نماست که دوست دارم دنیا رو فقط از اون تو ببینم

هنوزم صورتش رو با تمام چین و چوروکاش دوست دارم

هنوزم دیونه اینم که بغلم کنه و سیبیل زبرشو بکشه رو پوست نرم صورت بچه گیام

هنوزم دیونه اخم کردناشم

هنوزم دیونه اینم که بگه هی پسر بیا یه کشتی بگیریم ببینم بزرگ شدی یا نه

هنوزم دوست دارم ببینم خودشو زمین میزنه و میگه

هی پسر دیگه داری بزرگ میشی ها

هنوزم دیونه اینم که با دندونای سفید و قشنگش برام یه ساعت جدید درست کنه

هنوزم دوست دارم داد بزنم بگم بابایی دوست دارم یه عالمه

پامیشم میرم کنارشکه بگم دوسش دارم

قد تمام دنیا

نگام میکنه

میگم بابای

بابای

بابای

شبت بخیر من میرم بخوابم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی : نوشته های پراکنده

ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/1/12:: 7:14 عصر

خواستگاری

 

یک هفته پس از خلقت آدم:

 

چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.

 

پانصد سال پس از خلقت آدم:

 

با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا

(یعنی من موقع زنمه) بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و

می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت مقدس

جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی

پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی

خودت.

 

دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:

 

انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با

دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر

دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خوت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟چند متر

زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده

ای؟ بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید

تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.

 

ده سال قبل:

 

شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان

می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید

چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان

پا بر جاست.

 

هم اکنون:

 

به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام

اس ان" یا "آی سی کیو"هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا

نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست "اد"

می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که

نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد. البته در نسخه جدید یاهو مسنجر که

برای مسلمانان تهیه شده در آن از عاقد الکترونیکی و شکلک های اسلامی استفاده میشود

 

 احسان کرمی


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط احسان کرمی در 85/1/12:: 7:12 عصر

هرکی یه روز براش جشن تولد میگرن

سال بعد این موقعه برای من میگیرن


کلمات کلیدی :