یه شب خیلی عجیب
دیشب دیر وقت بود داشتم با مترو می اومدم خونه
ایستگاه ازادی (شادمان) پیاده شدم رفتم سوار خطی های آزادی شدم
یه یارو بقل من نشسته بود یه تختش کم بود
یه تخته بیشتر کم داشت
لباساشم خیلی داغون بود
هی داشت چرت و پرت میگفت
مثلا میگفت :
ارزش بورس اندونزی بالا میره
ماشین جلویی تو صندوق عقبش هندونه داره
این دختره که داره اتو میزنه هنوز عکس شو هر سابقشو تو کیفش داره
خلا صه هی داشت چرت و پرت میگفت داشت اعصاب همه رو بهم میریخت
یه دفعه کلش رو از پنجره بیرون اورد گفت الان بارون می آد
همه خندیدن
راننده گفت یه عینک بزن هوا به این صافی بارون کجا بود
این یارو که بقل من نشسته بودیم گفت چت کردی حالت خوب نیست
هرچی بهش میگفتن هیچی نمیگفت فقط میخندید
پیاده شدم اون طرف سوار ماشین شدم
در شهرک که پیاده شدم دیدم داره بارون میاد
خیلی تعجب کردم یاد حرف اون یارو افتادم گفتم چه اتفاقی
امروز که پای تلوزیون بودم تو اخبار گفت :
بر خلاف پیشبینی کارشناسان بورس
ارزش بورس اندونزی به شکل بی سابقه ای بالا رفت